بخش 3 <<خاطراتی از وصال>>

من و سیاوش اسمش سیاوش بود ولی اسم اصلیش مهدی تو اسفند ماه یک هفته با هم دوست شدیم ولی فقط یک هفته بعد یه هفته سیاوش تموم کرد بازم یکبار دیگه من شکستم تا همون روز سیزده بدر که از چت روم اومدم بیرون انقد گریه کردم تو تختم که خوابم برد وقتی بیدار شدم دیدم کلی میس کال و اس ام اس از سیاوش دارم برام همه چیزو توضیح داد و من انقد عاشق بودم که قانع شدم ولی یه چیزی اینجا مجهول بود چرا باید برای من توضیح بده مگه من کی ام نکنه دوسم داره این سوالا مثل خوره افتاده بود به جونم سیاوش کنکور افتاده بود و باید میرفت19 فروردین خدمت غم عالم تو دلم بود این ینی که دیگه هیچ وقت سیاوش و نمیبینم چند شب بعد تو چت روم بودیم یکی از ناظرا به شوخی گفت میخوام همه رو ده مین اخراج کنم و از اونجایی که سیاوش هم مدیر بود باید از سیاوش اجازه میگرفت سیاوش تو عمومی جلو همه گفت هرچی وصال بگه اگه وصال اجازه داد منم حرفی ندارم منم که انقد ذوق مرگ شده بودم که گفتم هرچی سیاوش بگه
ادامه داره

">
+ نوشته شده در پنج شنبه 20 شهريور 1398برچسب:, ساعت 18:8 توسط پسر مهربان |

در کجا رسم بر این است که عاشق نشوی ؟ / باغبان باشی و دلتنگ شقایق نشوی ؟
.

.

.
طب مدرن ، طب سنتی ، طب سوزنی ، همه را امتحان کرده ام ، درد بی درمان است درد دوریت !
.

.

.
جای خالی نبودنت می کوبد بر دلم ، اگر نیایی همین روزها ویرانه می شوم !
.

.

.
کفرم را که در می آوری ، ایمانم به عشق بیشتر میشود !
.

.

.
عشق یعنی : به سادگی دست کسی را می گیری و به سختی هرگز رهایش نمی کنی !
.

.

.
یوسف فروختن به زر ناب هم خطاست / نفرین اگر تو را به تمام جهان دهم .
.

.

.
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر / به مرام تو گرفتار و به یاد تو اسیر .
.

.

.
برایم در ردیف کسانی هستی که به قول نیما یادت روشنم می دارد .
.

.

.
حریقی به جانم زدی با نگاهت / دلم را ربودی تو با روی ماهت / سیاهی برفت از تمام جهان / چو دیدم به یک لحظه چشم سیاهت .
.

.

.
هزار کلمه بر جای خالی ات ریختم اما پر نشد ، به گمانم از جنس بی نهایتی .

دلتنگی من تمام نمی شود ، همین که فکر کنم من و تو دو نفریم دلتنگتر میشوم برای تو .
.

.

.
گفته باشم ! من درد میکشم ، تو اما چشم هایت را ببند ، سخت است بدانم می بینی و بی خیالی .

.

.

شاخه گلت سالها بود در میان دفترت خوابیده بود ، بی اجازت امروز بیدارش کردم !

.

.

در خلوت من نگاه سبزت جاریست! این قست بی تو بودنم اجباریست

.

.

سرمای نبودنت بدتر از سرمای زمستان است ، به لرزه انداخته چهار ستون دلم را .
.

.

.
خوشبختی من پیدا کردن "تو" از میان این همه ضمیر بود .
.

.

.
دوست داشتنت معادله ایست که نفسهایم را اثبات میکند .

.

.

.
تو با آواز خود شب را شکستی / ولی من بی دریچه مانده ام باز

 هوای پر زدن هایم کجا رفت ؟ /  ز یاران باز هم جا مانده ام باز . . .
 
 

 

">
+ نوشته شده در شنبه 11 شهريور 1398برچسب:, ساعت 20:57 توسط پسر مهربان |

صفحه قبل 1 صفحه بعد